مدح و مرثیۀ حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
شاعر : علی محمدی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
قـربـان بـانـویی که ذات اقـدسـی دارد دامان سبـزش تار و پودِ اطلـسی دارد
سجـادهاش عـطر نـمـاز بیکـسی دارد در سینه صدها روضۀ دلواپـسی دارد
چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است
او روضه خوان روضههای مشک عباس است
وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت
یک رشته کوه از قلّههای سخت و محکم ساخت آئـینه در آئینه، چار آئیـنه باهم سـاخت
الحق خدا او را زنی مرد آفـرین نامید
امُّ الادب را «حضرتِ اُمُّ البـنین» نامید
ای هـمسر پیـوند مولایم پس از زهـرا ای اوّلین سوگـند مـولایم پس از زهرا
ای بانی لبـخـنـد مـولایم پس از زهـرا ای مـادر فرزند مـولایم پس از زهـرا
هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی
عباس را نـذر حـسیـنِ فـاطـمه کـردی
تو عاشقانه پای عهد قـدسیات مانـدی قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی
آئـیـنهها را سمت کوهِ نـور چرخـاندی مهتاب را دور سر خـورشید گرداندی
وقتی نشانـدی رود را بر زانـوی دریا
گفـتی: حـسینم را برادر نه، بگـو مولا
تـو یـاد دادی ذاکــر ذکــر خــدا بـاشـد تو یـاد دادی مـحـو ذات کـبـریـا بـاشـد
تو یـاد دادی غـرق اشـک ربّـنـا باشـد تـو یـاد دادی تا عـمـو عـبـاس ما باشد
وقتی عزیز فـاطمه با خـندهاش خـندید
او «کاشف الکرب»حسین بن علی گردید
تو روز را پای علی شب کردهای بانو وقتی حسن تب کرده تو تب کردهای بانو
رخت حسیناَت را مرتب کردهای بانو کلاً خودت را وقف زینب کردهای بانو
زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان
در کربلا خانم تو را کم داشت بانو جان
آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند وقتی اباالفضلاَت میان خصم تنها ماند
لب تشنهای در حسرت دیدار دریا ماند وقتی علـمدار حرم در علـقـمه جا ماند
آنجا شروع روضۀ سخـت اسارت شد
خیلی به زینب بعد عباساَت جسارت شد
با تازیانه رنگ هر رخـساره را بردند نامـردها حـتـی لـبـاس پـاره را بـردنـد
پیـش نگـاه مـادری گـهـواره را بـردند آن یادگار کودک شیرخـواره را بردند
با نیشخَند خود نمک بر زخمها میریخت
این حرمله پیش رباباَت آب را میریخت
آه از نهاد کودکان برخاست: آه از شام تـرس تـمام دخـتـران بیگـنـاه از شـام
میساخت پیش چشم زینب قتلگاه از شام مانده به روی قـافـله ردِّ نـگـاه از شـام
ای کاش یک لحظه، فقط یک بار، میشد بست
چشم حرامی را سر بازار میشد بست
زینب میان کـوچـهای پُر التـهـاب افتاد زینب میان دردهـایی بیحـسـاب افـتاد
در مجلس اغـیار با قـلـبی کباب، افتاد آن اتـفـاقـاتی که در بـزم شـراب افـتاد
دخـتر ندارد تـابِ این بی حُـرمتی ها را
حرف از کنیزی شد، خدایا لال کن ما را
|